درد عشق
من اگر دردم بگویم با کسی
اشک آرد از دو چشمانش بسی
پس خموش وساکت وعزلت نشین
می نشینم گوشه ای بی مدعی
حرف هایم خسته کرده دوستان
لال وکر مانم برای مدتی
وصل گشته درد بی درمان من
برسر راه غم وناراحتی
فرصت و وقتم هدر گشت و برفت
کاش می یافتم دگر من فرصتی
اشک در چشمم بلور خون شده
درد عشقت کرده قلبم خط خطی
این همه با دیگران بودی چرا
پس چرا با من نبودی ساعتی
دور شد از من نوای بلبلان
مانده برمن، یک قفس، یک کرکسی
شعر: محمد حسین حری
با قلم میگویم...